با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید