با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم