آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند