عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار