رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی