یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده