ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت