یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
در هر مصیبت و محنی فَابکِ لِلحُسَین
در هر عزای دلشکنی فَابکِ لِلحُسَین
چون لاله به ساحت چمن میسوزم
با یاد تو پاره پاره تن میسوزم
آن کشته که دین زنده به نامش باشد
پاینده نماز از قیامش باشد