گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی