غم داغ تو را با هیچکس دیگر نخواهم گفت
برایت روضه میخوانم ولی از سر نخواهم گفت
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند