ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد