آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید