او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم