مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم