او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم