بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم