گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم