کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم