آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم