ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را