آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟