داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر، برایت بلکه از سر بهتر آوردم
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟