با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟