این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟