عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟