شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟