پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست