همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر