ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد