میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی