سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد