آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است