گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده