قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر، برایت بلکه از سر بهتر آوردم
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده