همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر