ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت