هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده