ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده