ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده