صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند