مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود