اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد
به سینۀ همه، آن شور دلبخواه بیفتد
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میخواهد
حریفی پاکباز و امتحان پسداده میخواهد
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده