با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها