گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست