مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود