وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست