پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز