شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...