ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم