مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود